صدای جیرجیر لولای خشک در وقتی که باد، نیمههای شب از پنجره عبور میکند و محکم آنرا به چارچوب کهنه میکوبد؛ گویی که سارقی به داخل خانه پریده است.
هواشناسی در بیستوپنجمین روز از فصل جدید از کاهش دما در چند روز آینده خبر میدهد و بارش باران شبانه، گرمای کلافه کننده به جای مانده از تابستان را از بین میبرد.
«هانیه» رئیس یکی از دادگاههای قاهره پایتخت مصر در حاشیه یک همایش بینالمللی به من میگوید که گرمای کلافه کننده تابستان، آمار قتل در کشورش را افزایش میدهد. او از وزش بادهای سرد پاییزی خوشحال است چون میگوید با کاهش دما از میزان جنایات قتل در مصر کاسته میشود.
در تهران هوا رفتهرفته رو به سردی میرود و همزمانی ماه رمضان با شروع فصل پاییز آنطور که مقامات پلیس میگویند، آمار جرائم منجر به قتل را کاهش داده است. ابرهای تیره که به آسمان پایتخت وارد میشوند، چرخش تقویم ایرانیها به پاییز میرسد.
بارشهای شبانه آغاز میشود و بادهای سرد پاییزی شروع به وزیدن میکند.شاید به همین خاطر است که گزارش ساعت 8 صبح به فرمانده پلیس پایتخت در 4صفحه تایپ شده منگنه میشود تا اتفاقات پلیسی-جنایی 24ساعت گذشته را در اختیاررئیس پلیس شهر قرار دهد.
= = =
نخستین روز از فروردین ماه سال37 (درست48 سال پیش) دومین فرزند از خانواده کارگر کارخانه ریسندگی و بافندگی در خانهای قدیمی از محلهای قدیمی در اصفهان به دنیا آمد تا دست به دست در میان زنان و مردان خانواده بچرخد و در آغوش پیرمردی قرار گیرد که مانند همه شیعیان مسلمان در گوش راست نوزاد اذان بگوید و در گوش چپ او اقامه بخواند.
آنها نام او را «مرتضی» گذاشتند و او شد دومین فرزند از 7فرزند خانواده کارگر کارخانه بافندگی.
مرتضی در یک خانواده مذهبی پرجمعیت به تحصیل پرداخت و مدرک دیپلم خود را از دبیرستانی در اصفهان گرفت. بعد به بازار پوشاکفروشهای شهررفت و در سن21سالگی، تبدیل به یکی از بنکدارهای مطرح پوشاک تریکو در بازار اصفهان شد.
24سالگی «مرتضی» مصادف با سالهایی شد که مبارزات انقلابی در ایران بهتدریج به اوج خود رسید و او همان سالها به خدمت سربازی رفت. آنها موهایش را تراشیدند و بعد به او مشق «نظامجمع» آموختند و«مرتضی»با درجههای نظامی آشنا شد.
یک سال از خدمت زیر پرچم سربازیاش گذشت که امام خمینی در سال57 از نظامیها خواست تا با پیوستن به حرکت انقلابی مردم ایران، پادگانها را تخلیه کنند و به نهضت انقلابی بپیوندند.
«یادم نمیره با یک اسلحه M1 از پادگان اومدم بیرون و از روز اول انقلاب، بسیجی شدم.»
هنوز چند ماه از انقلاب ایران نگذشته بود که غائله کردستان بر پا شد؛
«یک روز اخبار اعلام کردکه اشرار، بخشی از شهر سنندج را اشغال کردهاند... از آن روز به بعد همه چیز برای من تغییر کرد... احساس تکلیف کردم... رفتم به محله سیدعلیخان اصفهان... به یکی از مقرهای متعلق به سپاه... تنها رفتم و بعد هم اعزام شدم کردستان.»
مدت کوتاهی از حضور او در جبهه کردستان گذشت که خبر رسید عملیات «فتح المبین» آغاز شده و او جبهه کردستان را برای حضور در یک عملیات وسیعتر رها کرد. انفجار یک نارنجک موجب شد که او 6 ماه در بیمارستان بستری شود و از این تاریخ به بعد بود که «مرتضی» به صورت متناوب در برخی عملیاتها حضور یافت.
در سال 61 به عضویت رسمی سپاه پاسداران درآمد و به فرمان فرمانده وقت سپاه، نخستین فرماندهی خود بر سپاه پاسداران شهرستان خوانسار را تجربه کرد.
«اولین جایی که فرماندهی سپاه را بر عهده گرفتم در شهرستان خوانسار در سال 64 بود؛ پس از عملیات کربلای 4و5 ... در همان عملیات 25تن از نیروهای کادر سپاه از جمله فرماندهی، جانشین فرمانده و مدیران سپاه پاسداران خوانسارشهید شدند... شرایط بسیار سختی برای مردم خوانسار بود... من افتخار پیدا کردم که همان زمان برابر دستور فرماندهی وقت سپاه به خوانسار اعزام شوم... دوره حضور رسمیام 6ماه بود ولی یک سال طول کشید؛ با خاطرات شیرین فراوان.»
خاطره شیرین او درخوانسار به دورانی باز میگردد که سیل آنجا را دربر گرفته بود و او به همراه دوستان دیگرش در نقش امدادگر ظاهر شدند. پس از آن به شهرستان «برخوار و میمه» رفت تا فرماندهی سپاه آن منطقه را عهدهدار شود. در همان زمان البته او فرماندهی منطقه سوم از سه پایگاه اصلی بسیج اصفهان را نیز بر عهده گرفت و پس از آن به فرماندهی سپاه پاسداران کاشان برگزیده شد؛
«از افتخارات من این است که در طول دوران دفاع مقدس خداوند افتخار خدمتگزاری به شهداء و رزمندگان را به من اعطاء کرد... هم مسئولیت اعزام نیرو به جبهه در شهر اصفهان را داشتم و هم مسئول ستاد معراج شهدای اصفهان بودم... پس از عملیاتهایی که صورت میگرفت و دوستان عزیزم که به جبهه اعزام میشدند و به شهادت میرسیدند برای آنها کار غسل و کفن انجام میدادم... شبهای خوبی را با آنها سپری کردم که فراموشنشدنی است... شهدای عملیاتهای بزرگی همچون عملیات رمضان،تنگه چزابه و شهدای عملیات محرم... شهدای تنگه چزابه بدنهایشان کاملا سوخته بود... در یکی از عملیاتها 300شهید از اصفهان داشتیم و در سردخانهای که آنها را نگهداری میکردیم کار غسل و کفن و شستوشویشان را انجام میدادم... فضا خیلی معنوی بود.»
سال 56 وقتی برای گرفتن دفترچه سربازیاش به پادگان رفت، مردی که دفترچه اعزام به خدمت زیرپرچم او را صادر کرد، مقابل نام و نام خانوادگیاش نوشت: «مرتضی طلایی».
فکر میکنید سردار طلایی چه مدت از عمر خود را در جبهههای جنگ گذرانده است؟ خود به این سوالتان پاسخ میدهد.
«20ماه را به طور متناوب در جنگ گذراندم... به دلیل مسئولیتهایی که داشتم، بیشتر میتوانستم به عملیاتها بروم و بازگردم... خیلی از دوستانم به شهادت رسیدند بعضیهایشان هم که هستند، منشاء خدمات ارزندهای به کشورند و من افتخار شاگردی همه آنها را دارم.»
«مرتضی طلایی»پس از 9سال عضویت در بسیج و فرماندهی سپاه از سال 61 تا 70 ، سرانجام به نیروی انتظامی رفت تا به مدت 6سال فرماندهی انتظامی زادگاهش را عهدهدار شود و 2 سال دیگر نیز مسئولیت انتظامی استان مازندران را بر عهده بگیرد.
پس از آن در مرداد ماه سال 80 زمانی که یکی از دوستان دوران خدمتش در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سکان فرماندهی انتظامی کل کشور را دردست گرفت، به پایتخت آمد تا به عنوان رئیس پلیس شهر معرفی شود.
= = =
فکر میکنید رئیس پلیس پایتخت چطور آدمی است؟ من درباره او چیزهای زیادی شنیده بودم. اینکه در میان برخی کارکنان تلویزیون به این امر شهرت یافته که هیچگاه در پاسخگویی به دعوت برنامههای تلویزیونی طفره نمیرود.
اینکه او همیشه دوست دارد در جلسات مختلف شرکت کند. با روحانیون اقلیتهای دینی در ایران نشستوبرخاست داشته باشد یا در همایش کانونهای فرهنگی- هنری دانشجویان کشور سخنرانی کند. اینکه او در جمع سینماگران حاضر میشود و به میان نوازندگان موسیقی میرود.
برخی حتی فراتر از این میروند و میگویند چون رئیس پلیس پایتخت چند مرتبه بهطور مستقیم با حضور در عملیات آزادسازی گروگانها به مذاکره با گروگانگیرها پرداخته، بنابراین نفس حضور در فضاهای متفاوت برایش مهم است. به همه اینها حرفهای دیگری را هم اضافه کنید.
این گزارش حاصل 4ساعت گفتوگوی من با رئیس پلیس پایتخت در روزهایی پاییزی است که حالا نامش بیشتر بر سر زبانها افتاده.
او مردی 48ساله است با موهایی کاملا سپید و اندامی متوسط که نسبت به آخرین باری که در جریان یک همایش دیدمش، کمی لاغرتر شده. هنگام صحبتکردن، دستهایش را به یکدیگر قلاب میکند و مودبانه به گفتوگو مینشیند. اتاق کار او در ستاد فرماندهی انتظامی تهران بزرگ- جایی کنار یک پارک جنگلی در شمال شهر تهران- قرار دارد.
«مرتضی طلایی» رئیس پلیس پایتخت سه فرزند دختر دارد که دو فرزندش ازدواج کردهاند و دیگری محصل است. فکر میکنید رئیس پلیس شهر علاقهمند به دیدن کدامیک از ژانرهای سینمایی است؟حتما فکر میکنید که او عاشق فیلمهای پلیسی است یا از فیلم های ترسناک لذت میبرد. سینمای خانوادگی چطور؟ این سوال را از او پرسیدم، در دفتر کارش و درست وقتی که ابرهای سیاه به آسمان پایتخت آمدند تا به ما بگویند پاییز رسیده است.
«بیشتر به فیلمهای مربوط به طبیعت و حیات وحش علاقهمندم؛ فیلمهایی که در مورد زیباییهای طبیعت است... سعی میکنم از این برنامهها استفاده کنم... به موضوعات دیگر حساسیت چندانی ندارم... فکر میکنم فیلمهای مربوط به طبیعت با آدم حرف میزنند... اصلا آدم را با دنیای دیگری آشنا میکنند».
آیا سردار طلایی به این خاطر با گروگانگیرها وارد مذاکره میشود چون به دنبال تبلیغ است و برای همین هم مستقیم به میدان عملیات می آید؟
« شما اگر در کشورهای دیگر نمونهای سراغ دارید که رئیس پلیس مستقیم وارد مذاکره با یک گروگانگیر شده باشد، لطفا آدرس او را بدهید که ما هم پیدایش کنیم و بدانیم که او کیست... فکر میکنید آیا در دفتر کار و از پشت میز میتوان به تفاهم با یک گروگانگیر رسید یا باید وارد میدان شد؟... کدام عقل سالمی میآید که به خاطر تبلیغ جلوی گلوله یک فرد عصبانی و غیر عادی قرار بگیرد که هر آن ممکن است همه چیز را تغییر دهد».
= = =
«سردار طلایی» معتقد است که پلیس دو روی یک سکه است؛ به اعتقاد او یک روی سکه پلیس که 95درصد از فعالیتهای آن را در بر میگیرد، دارای ویژگی مهربانی، رفتار توأم با اخلاق و امدادرسانی است تا در اختیار مردمی قرار بگیرد که میخواهند در آرامش زندگی کنند.
او در حالی که اونیفورم نظامی سبز رنگی به تن دارد و صاحب سردوشیهای طلایی به نقش شمشیر و خوشه گندم است در حالی که تابلوی کوچک طلایی رنگی روی میز کارخود قرار داده که روی آن نام او و درجه نظامیاش نقش بسته، روی دیگر سکه پلیس را برای من اینگونه ترسیم میکند:
«روی دیگر سکه پلیس اشداء علی المجرمین است یعنی صلابت، اقتدار و برخورد قدرتمند با متجاوزین به حریم امنیت مردم... این روی دیگر سکه است؛ البته با اخلاق و بر اساس قانون.»
آنچه برای رئیس پلیس پایتخت اهمیت دارد، واردنشدن به حوزههای حاشیهساز است.
= = =
لطفا این گفتوگو را بخوانید؛ گفتوگویی که در یک روز پاییزی وقتی که ابرهای سیاه آسمان شهر را گرفته بودند با مردی انجام شد که احساس کردم پشت آن لبخندهای همیشگیاش اندوهی تلنبار شده که نمیتواند به من بگوید. او رئیس پلیس شهر ماست؛ مردی که اتومبیلاش هم ستاد فرماندهی سیار پایتخت شده است.
سردار طلایی همیشه گوش به زنگ است؟ چگونه؟
- در حوزه مدیریتی، روشی ایجاد کردهام که تمام اخبار و وقایع مهم شهر به هر شکلی که امنیت جامعه را تهدید میکند یا به آن آسیب میزند، در هر لحظه از شبانهروز به دستم میرسد و الزام به ساعات مشخصی از روز ندارد... در هر لحظه از شبانهروز، از طریق بیسیم،تلفن یا همراهانی که با من هستند... آنها نیاز به تصمیمگیریهایی دارند که بر اساس آن اقدام کنند... در موضوع جرائم عمومی و عادی نیز گزارشها هر روز صبح اول وقت روی میز کار من قرار میگیرد و از روند جریانات 24ساعته و جرائم عادی اطلاع پیدا میکنم.
آخرین صحنهای که از یک قتل فجیع دیدید خاطرتان هست؟
قتل فجیع نبود؛ کشتهشدن تاثربرانگیز یک موتورسوار بود... وقتی رسیدم، جوانی را دیدم که در حال جان دادن است...با واحد های امدادی تماس گرفتم... متاسفانه تا رسیدن آنها او فوت شد... متاثر کننده بود.
...و در تمام مدتی که در پایتخت خدمت کردهاید، آنچه بیش از همه در ذهنتان ماند و آزارتان داد؟
در حوزههای مختلف متفاوت است... در موضوع جرائم جنایی قتل اعضای خانوادهای در قیطریه... همه را کشته بودند... قاتل دوست فرزندشان بود...صحنه خیلی بدی دیدم... خودم رفتم و قاتل را 24ساعت بعد دستگیر کردم... و قتل 3زن خانه دار که دو جوان دختر و پسر از طریق آگهیهای روزنامه برای خرید خانه میرفتند و آنها را میکشتند... خیلی سخت بود... احساس کردنش آدم را اذیت میکند... واقعا تاثربرانگیز بود.
با دیدن این صحنهها به خانه رفتید؛ رفتارتان در خانه؟
سعی کردهام موضوعات کاری را از فضای زندگی خانوادگی جدا کنم... نمیدانم این کار خوبی است یا بد... به جز مسائل نادر که به خانه کشیده میشود محیط خانه را از کار جدا میکنم تا آرامش خانه تحت تاثیر قرار نگیرد.
دچار تعارض نمیشوید؟
کار سختی است... از یک سو تاثیر درونی یک فاجعه را دارم و از سوی دیگر نمیخواهم به حقوق دیگران تعدی کنم... پارادوکس اینجاست... قرار نیست که چون به دلیل یک حادثه و دیدن صحنههای منفی خودم آسیب دیدهام، حق خانوادهام را ضایع کنم... طبیعی است که شرایط سختی است.
آخرین باری که سردار طلایی در مواجهه با دیگران برخورد تندی داشته، چه زمانی بوده؟
[ در حالی که کارتابل نامهها را مرور میکند، سرش را بالا میآورد، کمی کار را متوقف میکند و به روبهرو خیره میشود]
«آخرین بار نزدیک به 2ماه پیش بود... با اتومبیل در خیابان مشغول رانندگی بودم... خودرویی برای یکی از بانوان که منتظر تاکسی بود، ایجاد مزاحمت کرد... گفتم مدارکتان را بدهید... قصد فرار داشتند که ناچار شدم برای اعمال قانون با آنها برخورد کنم... آنها متوجه شدند که پلیس هستم.
تا بهحال شده به یک رستوران بروید و وقتی با خانوادهتان مشغول صرف غذا هستید، مردم دور میزتان جمع نشوند و درخواستهایشان را مطرح نکنند؟ اصلا تا بهحال شده یکی،دو ساعتی در رستوران برای خانودهتان باشید؟
خودم لذت میبرم از اینکه مشکلگشای مردم باشم... ناراحت نمیشوم حتی اگر با خانواده باشم.
خانواده و بچهها در این شرایط چه رفتاری با شما دارند؟
یک مقداری سختشان است... ولی سعی کردهاند که عادت کنند... یک بخشی را سعی میکنند از بیرونآمدن با من پرهیز کنند... در بخشی دیگر وقتی با من هستند، تحمل میکنند.
اولین خبری که درمیان همه خبرهای امروز صبح در اتومبیلتان شنیدید، چه بود؟
بازدیدی که ساعت 8صبح داشتم...نمیدانستند با شما وعده دارم... بازدید لغو شد.
= = =
اینکه چرا نوزاد بهاری سال 37 در یک روز پاییزی مهمان نخست این شماره از صفحه آدمها شد، تنها به خاطر یک خبراست.
خبرگزاریها روی خط خبری خود برای رسانههای چاپی مخابره کردند:«سردار طلایی رئیس پلیس پایتخت استعفا کرد». خبرنگارها فعالتر شدند تا رمزگشایی کنند... فکر میکنید چه اتفاقی افتاده که رئیس پلیس پایتخت با 5 سال سابقه مقابله با بحرانهای اجتماعی و 24سال حضور مداوم در عرصه نظامی ایران تصمیم به استعفا گرفته؟ آیا روزهای پاییزی برای مرد ستاره طلایی شهر ما هم فرا رسیده یا او همچنان بر مدار روزهای بهاریاش خواهد چرخید؟ زمان پاسخ این سوالات را خواهد داد.